۱۳۹۱ آبان ۱, دوشنبه

جنگ نرم ترس و خواسته‌های درون

غم انگیز است. چه چیز؟
این که همیشه خواسته‌ها و ترس‌هایم همزمان در من پیدایشان می‌شود. مثلا می‌خواهم کارم را ول کنم اما می‌ترسم ول کردن کارم مساوی با انواع بدبختی‌های مالی و ساقط شدن از هستی باشد.
 می‌خواهم آقای عزیز را ول کنم اما می‌ترسم از اینکه دل شکن باشم و پسری بهتر از او را دوباره پیدا نکنم و بعدن هم مثل سگ پشیمان شوم و از همه بدتر اینکه به یک سوال ترسناک برسم و آن هم این است که به خود انترم (یا عنتر) بگوبم این همه سال با یک نفر بودم یعنی هیچی؟ پرت؟
می‌خواهم دوباره بروم دانشگاه ولی این دفعه رشته‌ای را بخوانم که دوستش دارم اما می‌ترسم بعدش احساس کنم چه کار بیخودی و بگویم: آخر دختر گنده! الان مگر وقت درس خواندن است؟ آن هم از اول؟
می‌خواهم خیلی کارهای دیگر کنم اما درون بزدل من که رویش را به هیچ احدی جز خودم نشان نداده از هر چیز ناچیزی می‌ترسد.
غم انگیز است. چه چیز؟
اینکه عاقبت، ترس‌هایم بر خواسته‌هایم پیروز می‌شود.
می‌دانم.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر