حالم دارد از روابط این دوره و زمانه به هم میخورد به خدا.
آخر ماها چی فکر میکنیم؟ ها؟ فکر میکنیم خیلی کووووولیم اگه با چند نفر باشیم؟ خیلی باحاله اگر یک عالمه روابط کوتاه مدت رختخوابی داشته باشیم؟ این یعنی خیلی تجربه بازیم؟
همهمان دیوانه شدهایم. ماها. یعنی نسل ما.. اواخر 50 تا حالا...... به گا رفتههای عالم. نه ارزشی داریم و نه نداریم. این وسط ماندهایم همینطور ولو. تکلیفمان نه مثل مادر و پدرها و اجدادمان معلوم است و نه کاملا معلوم نیست. نه تبدیل به ضعیفههای تو سری خوری میشویم که کارمان در خانه ماندن و چشم انتظاری شوهر است و تر و خشک کردن بچههایمان. نه مردانی هستیم رگ گردنی که در فکر یک لقمه نانیم برای اهل و عیال. نه به عاشقانههای در لانگ شات پدربزرگمان شبیهیم و نه به قصههای آشنایی پدر و مادرمان. نه وفایشان را آموختیم نه تجربهگریشان را. نه آنیم نه این. پس چی هستیم؟
ما فقط میدانیم چی نیستیم ولی اینکه واقعن چی هستیم را چطور باید بفهمیم؟ اصلا این را همین الان باید بدانیم یا باید بگذاریمش به عهده آیندگان؟ تا ما را چگونه روی تکمههای کیبرد تایپ کنند....