۱۳۹۲ فروردین ۱۵, پنجشنبه

عشق دروغ نیست، عاشق چرا

عشق، دروغ نیست.
 ولی ممکن است آدمی عشق دروغینی به تو ابراز کند و تو از روی ساده‌دلی و خلوص یا حساسیت و پاکی یا نمی‌دانم چی واقعی بپنداریش. می‌دانی آنگاه چه می‌شود؟ بعد که رازها برملا شد و دروغ‌ها فاش؟
آنگاه که بهشت قلابی ساخته شده توسط عاشق بی‌چشم و رویت به جهنمی شبانه روزی تبدیل شد و تو درمانده و رها شده با ذهنی انباشته از چرا و چرا و چرا می‌مانی... می‌دانی چه می‌شود؟
می‌گویی که عشق، دروغی بیش نیست.
ماهی که دوباره عاشق شده بود و فکر می‌کرد عاشق بی‌قرارش بی او زنده نمی‌ماند به قعر جهنم رفته... دندنش نرم. ها؟
می‌دانست که دروغ می‌شنود و باورشان می‌کرد. می‌دانست که عاشق دروغینش، بازیگر تئاتری است که شیرین ساخته‌اش اما باز به تماشا مجال داد و از قضا چه بازیگر حرفه‌ای خوبی بود. به دروغگوهای ماهر اسکار نمی‌دهند آیا؟
ماهی هنوز هم بعد از گذران چندین روز از سال تازه در جهنمی تازه، نفهمیده که چرا؟ چرا مستحق شنیدن دروغ‌هایی به این بزرگی بوده آن هم وقتی که حتی یک دروغ کوچک هم از دهانش در نیامده تا به عشقش نثار کند؟
غروبی از روزهای عاشقیت، ماهی و آقای بازیگر نشسته بودند در کنجی خلوت و آقای بازیگر برای راحت کردن خیال ماهی خانوم از بایت راستگو بودنش می‌گوید: ماهی خانوم ... ببخشید که انقدر رکم ولی آخه برای چی باید به تو دروغ بگم؟ تو که چیزی نداری که من به خاطرش به تو دروغ بگم. ها؟
و گذشت و گذشت و گذشت .... و ماهی هر روز دهان می‌بست و از شنیدن دروغ‌های آشکار عاشق هنرپیشه‌اش دم نمی‌زد و با خود می‌اندیشید ... آخر چیزی ندام که به خاطرش به من دروغ بگوید؟ چرا باید این کار را کند؟
ای ابله....
مگر دخترک پرسه زن خیابان‌های تهران به جز عشق خالص توی قلبش، به جز نگاه مهربانش، به جز صبرش و به جز تنش دیگر چه دارد... همین ها آیا برای دروغ گفتن به این دخترک، کافی نیست؟
عشق، دروغ نیست
عاشق چرا...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر