یک جایی کار میکنم که همه فکر میکنند مهندساند. یکی از یکی مهندستر.
جایی کار میکنم که تنها خوبیش چند ساعت بیکاری و داشتن فرصت نوشتن و خواندن و دید زدن تهران از یک بلندی دلچسب است.
تنها جایی که تویش گاهی خودم نیستم... مجبورم خودم نباشم. به زور لبخند بزنم، الکی خوش و بش کنم، الکی حرف بزنم و بیخود و بیجهت دلم را خوش کنم به همه چیزش.
هر روز صبحم را جایی آغاز میکنم که دوستش ندارم، آدمهایش بعضن حالم را میگیرند یا به هم میزنند ... اما کار است دیگر .... باید با بد و خوبش ساخت.
و ما یک رئیس داریم که خیلی بد نبود. هوایمان را داشت. گاهی مراعاتمان را هم میکرد حتی. میفهمیدم گاهی میآید بلاسد و پدرسوخته بازی درآورد ولی چنان شخصیتی داریم تعریف از خودمان نباشد که نمیگذاشتیم به ما نزدیک شود. بنابراین روابط ما بر پایه احترام و مهربانی بود تقریبن.
تا اینکه یک روز دختری با گونههای آنچنانی و لبهای آنطور کرده و دماغ فلان طور که گه گاه توی فیلمها و سریالها از جلو دوربین رد میشود وارد محیط کارمان شد و رئیس هم یک دل نه صد دل عاشقش شد و بیخیال زن و بچه و آبروی محیط کار و گزینش و حراست و چه و چه شروع کرد به امر نیکوی لاسیدن و از قضای روزگار کارش گرفت. دختر پا داد و او دل.
حالا رئیس مثل خروسی که سینه صاف میکند و تو سر مرغهای دور و برش میزند تا یک مرغ دیگر را تصاحب کند بادی به غبغب انداخته جلو دوست و آشنا همچون فاتحی که قله صعبالعبوری!! را فتح کرده باشد با افتخار بر زمین شرکت راه میرود و فخر میفروشد و نمیدانم خبر دارد یا نه که چه حرفها پشت سرشان میگویند و چه ناسزاها که میدهند.
فهمیدم دخترک از ما خوشش نمیآید. نمیخواهد دور و بر رئیس بپلکیم. ما که مشکلی نداریم اما خروسها گاهی زیادی اگزجره هستند. نمادی از مردانگی منحرف و غلو شدهای که خنده دار است. رئیس هم همینطور شده. نمیتواند تعادلی بین رئیس و عاشق بودن برقرار کند. بنابراین عنان از کف داده و رفتارهایش چنان خام شده که همه پیشبینیاش میکنند. حالا رئیس اتاق ما معشوقه کاربلد رئیس است و بیچاره ما که اوضاعمان به هم ریختهتر از همیشه است.
بله. من جایی کار میکنم که روز به روز مشکلات جدیدی به قبلیها اضافه میشود و هنوز قدیمیها حل نشده که باید با این نورسیده کنار بیایی...
از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان که دوست دارم رسوایی به بار بیاید و بعضی چیزها برای بعضیها رو شود و از این سیاهی و خفقان مضاعف تازه رها شویم.... شاید اینطوری افتضاحات محیط کاریمان را بهتر تحمل کنیم.
جایی کار میکنم که تنها خوبیش چند ساعت بیکاری و داشتن فرصت نوشتن و خواندن و دید زدن تهران از یک بلندی دلچسب است.
تنها جایی که تویش گاهی خودم نیستم... مجبورم خودم نباشم. به زور لبخند بزنم، الکی خوش و بش کنم، الکی حرف بزنم و بیخود و بیجهت دلم را خوش کنم به همه چیزش.
هر روز صبحم را جایی آغاز میکنم که دوستش ندارم، آدمهایش بعضن حالم را میگیرند یا به هم میزنند ... اما کار است دیگر .... باید با بد و خوبش ساخت.
و ما یک رئیس داریم که خیلی بد نبود. هوایمان را داشت. گاهی مراعاتمان را هم میکرد حتی. میفهمیدم گاهی میآید بلاسد و پدرسوخته بازی درآورد ولی چنان شخصیتی داریم تعریف از خودمان نباشد که نمیگذاشتیم به ما نزدیک شود. بنابراین روابط ما بر پایه احترام و مهربانی بود تقریبن.
تا اینکه یک روز دختری با گونههای آنچنانی و لبهای آنطور کرده و دماغ فلان طور که گه گاه توی فیلمها و سریالها از جلو دوربین رد میشود وارد محیط کارمان شد و رئیس هم یک دل نه صد دل عاشقش شد و بیخیال زن و بچه و آبروی محیط کار و گزینش و حراست و چه و چه شروع کرد به امر نیکوی لاسیدن و از قضای روزگار کارش گرفت. دختر پا داد و او دل.
حالا رئیس مثل خروسی که سینه صاف میکند و تو سر مرغهای دور و برش میزند تا یک مرغ دیگر را تصاحب کند بادی به غبغب انداخته جلو دوست و آشنا همچون فاتحی که قله صعبالعبوری!! را فتح کرده باشد با افتخار بر زمین شرکت راه میرود و فخر میفروشد و نمیدانم خبر دارد یا نه که چه حرفها پشت سرشان میگویند و چه ناسزاها که میدهند.
فهمیدم دخترک از ما خوشش نمیآید. نمیخواهد دور و بر رئیس بپلکیم. ما که مشکلی نداریم اما خروسها گاهی زیادی اگزجره هستند. نمادی از مردانگی منحرف و غلو شدهای که خنده دار است. رئیس هم همینطور شده. نمیتواند تعادلی بین رئیس و عاشق بودن برقرار کند. بنابراین عنان از کف داده و رفتارهایش چنان خام شده که همه پیشبینیاش میکنند. حالا رئیس اتاق ما معشوقه کاربلد رئیس است و بیچاره ما که اوضاعمان به هم ریختهتر از همیشه است.
بله. من جایی کار میکنم که روز به روز مشکلات جدیدی به قبلیها اضافه میشود و هنوز قدیمیها حل نشده که باید با این نورسیده کنار بیایی...
از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان که دوست دارم رسوایی به بار بیاید و بعضی چیزها برای بعضیها رو شود و از این سیاهی و خفقان مضاعف تازه رها شویم.... شاید اینطوری افتضاحات محیط کاریمان را بهتر تحمل کنیم.