۱۳۹۱ آبان ۱۸, پنجشنبه

داستان آقای میم گنده – 7

چرا به خودم دروغ بگویم؟ دلم تنها برای یک چیز آقای میم گنده تنگ می‌شود و آن هم هم‌آغوشی با اوست. او مردانه‌ترین موجودی است که تا این لحظه از عمرم تجربه کرده‌ام. زندگی من هنگامی که با او بودم سرشار از حس زنی و لطافت بود.
خب البته او مردی بود که خیلی‌ها با دیدنش دماغشان را می‌گیرند و می‌گویند پیف پیف بوی گند عرق می‌دهد؛ یا می‌گویند چه ابله است! یا می‌گویند این هم آدمه آخه تو باهاش می‌پری؟؟؟
می‌دانم .... راستش ممکن است حق با این خانم‌ها و آقایان بالایی باشد. اما تجربه من از زنانگی خودم در بهترین شکلش در کنار مردی شکل گرفته که بسیار وحشی بود و رام نشدنی، غریزه خالص بود و می‌درید و فریاد لذتش، بدوی‌ترین صدایی بود که تا کنون شنیده‌ام.
شاید اشتباه باشد اما در این لحظه از زندگی‌ام این‌طور فکر می‌کنم:
شکل گیری و تکامل زن یا مرد درون آدم‌ها و رشد زنانگی و مردانگی آن‌ها پس از بلوغ جنسی، بسیار به افرادی از جنس مخالف بستگی دارد که با آن‌ها معاشرت می‌کنند و هم آغوشی دارند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر