زل زدهام به صفحه فیسبوک و منتظرم کامل لود شود. با این سرعت کم خیلی طول میکشد تا همه اطلاعاتش را ببینم. عکس پروفایلش تنها چیزی است که کامل و واضح لود شده و گویی گریزی جز نگاه کردن به او ندارم. فکر میکنم چه فاصلهای است بین من و این زن. نمیداند که من وجود دارم. نمیداند که نگاهش میکنم آن هم با چنین دقتی. نمیداند که دربارهاش فکر میکنم. فکر کردن درباره آدمی که به تو فکر نمیکند غرور آدم را لکه دار میکند...
لبخند زده در پس زمینهای زلال از آب دریا. عینک آفتابی زده و چشمانش را نمیبینم. همین باعث میشود پی به خیلی چیزها نبرم. احساسش را نخوانم و حتی نتوانم حدس بزنم چطور آدمی است. موهایش پریشان شده در باد و دندانهایش چه ردیف و سفید است. به لبها با دقت بیشتری نگاه کردم. این لبها را چند بار بوسیده؟ این لبخند را چند بار ستایش کرده؟....
نمیتوانم بیشتر از این به افکار خودآزارانهام مجال دهم. صفحه را میبندم. بیخیالش میشوم. یک روزی نه میدانستم این زن کیست و نه برایم مهم بوده. حالا هم فقط میدانم که یک زمانی همسر کسی بوده که دوستش دارم. اما هر چه سعی میکنم باز هم برایم مهم نباشد نمیتوانم.
دربارهاش فکر میکنم و این که او راجع به من فکر نمیکند بیش از هر چیز آزارم میدهد....
لبخند زده در پس زمینهای زلال از آب دریا. عینک آفتابی زده و چشمانش را نمیبینم. همین باعث میشود پی به خیلی چیزها نبرم. احساسش را نخوانم و حتی نتوانم حدس بزنم چطور آدمی است. موهایش پریشان شده در باد و دندانهایش چه ردیف و سفید است. به لبها با دقت بیشتری نگاه کردم. این لبها را چند بار بوسیده؟ این لبخند را چند بار ستایش کرده؟....
نمیتوانم بیشتر از این به افکار خودآزارانهام مجال دهم. صفحه را میبندم. بیخیالش میشوم. یک روزی نه میدانستم این زن کیست و نه برایم مهم بوده. حالا هم فقط میدانم که یک زمانی همسر کسی بوده که دوستش دارم. اما هر چه سعی میکنم باز هم برایم مهم نباشد نمیتوانم.
دربارهاش فکر میکنم و این که او راجع به من فکر نمیکند بیش از هر چیز آزارم میدهد....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر