۱۳۹۱ مهر ۲۹, شنبه

خانم ه خوشحال شد. وقتی گفتم با آقای عزیز دوباره همه چیز را شروع کرده‌ایم و می‌خواهیم ادامه دهیم. خیلی خوشحال شد. حس کردم جنس واقعی و مهربان شادی‌اش را. او برای من یک همکار است و من هم برای او. اما بیش از این برای من خوشحال شد. دلم نیامد خوشحالیش را به هم بزنم. مخصوصا وقتی که گفت: ماهی جان عشق چیه اصلا؟ هیچکی عاشق نیست. هییییچکی. منم الان فقط می‌خوام یکی تو زندگیم باشه. همین که علائق مشترک داشته باشیم و با هم حرف بزنیم و اوقات خوبی داشته باشیم کافیست.
و دلم ترکید یکهو.... آنچه من دارم دیگری می‌خواهد و من آنچه را می‌خواهم که هنوز نمی‌دانم چیست و آیا کسی هست که داشته باشدش؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر