۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۸, چهارشنبه

من می‌دوووونستم همه چیز بیهوده و الکیه

این روزها دارم با ترس‌هایم رو به رو می‌شوم. باور کنید بعضی‌هایشان خنده دار است. حتی نمی‌خواهم بنویسم که ازشان می‌ترسم. می‌خواهم هجوم ببرم به یکی یکشان. اما خب بعضی از این ترس‌ها خیلی جدی است. بزرگ است و درمان ندارد.
من از بیهودگی هراس دارم. می‌ترسم باورهایم به حقیقت تبدیل نشود و بیهوده باشد. همیشه . این ترس بزرگ زندگی من است. من این ترس را باور کرده‌ام . تازه فهمیدم. می‌دانید؟ دور و بری‌هایم مرا تشبیه می‌کنند به گلوم. یادتان هست؟ شخصیت غر غروی کارتون ماجراهای گالیور که "من می‌دووونستم ما موفق نمی‌شیم " ورد زبانش است و مدام آیه یاس می‌خواند.

با آغاز هر چیز خوبی توی زندگی‌ام شروع می‌کنم به امید منفی به خودم دادن. یعنی چی؟ چطور ممکن است هم امید باشد هم منفی؟
خب. منفی است از آن رو که مدام یک چیزی ته دلم می‌گوید نمی‌شود، دلت را خوش نکن، تو که شانس نداری، ما کی تونستیم از این کارا بکنیم و.... و امید است از آن رو که دارد یک سوسوی کمرنگ آن طرف تر دلم را روشن نگه می‌دارد. که اگر اتفاقی که فکرش را هم نمی‌کردم افتاد خوشحال شوم. که اگر نشد توی ذوقم نخورد. و کنف و دماغ سوخته نشوم از اینکه برای چیزی خوشحالی کرده‌ام و اتفاق نیافتاده...
ترس از بیهودگی مرا به سوی آن سوق داده. از ترس اینکه زندگی خودش دست به کار شود و به من بفهماند که چه بیهوده است خودم پیش دستی کرده و باورش کرده‌ام و یک جایی اون ته مه‌های قلبم می‌خواهم این باور، شکست بخورد... و دریغ که هر بار بیشتر از پیش پی می‌برم باورم هر روز قدرتمندتر می‌شود و دنیایی که درآن به سر می‌برم عجب بیهوده و ننگین است. فکر خود کشی از همین جاها شروع می‌شود؟ ها؟

پ.ن: راستی گلوم توی کارتون گالیور با وجود این همه منفی بافی چرا انقدر دوست داشتنی است برای همه؟ می‌گید نه؟ پس کامنت‌های زیر این ویدئو را بخوانید.
 https://www.facebook.com/video/video.php?v=119512828099617

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر