۱۳۹۲ خرداد ۲۱, سه‌شنبه

در حال و هوای خداحافظی...

یادم باشد امشب کرم دور چشمم را بزنم. حتمن زیاد گریه خواهم کرد. اشک شور پوست دور چشم را چروک می‌اندازد.
یادم باشد فردا درباره وام و قسط و اجاره خانه فکر نکنم. آخر کلی غصه دارم که باید بخورم. وقت این کارها را دیگر ندارم.
یادم باشد برای خودم دل بسوزانم. کمی.... فقط یک ذره. خودم را لوس کنم. بگذارم خودم برای خودم نگران شوم. نگران این همه اشک، این همه غصه، این همه فراق.....
یادم باشد چیزی را توی دلم نگه ندارم برای روز مبادا. اشک‌هایم باید قطره قطره اندوهم را بریزد بیرون... اگر نه باز هم ممکن است برگردم....
یادم باشد به خودم عادت دهم که بهش فکر نکنم...
یادم باشد یادش نیفتم، فکر نکنم به چشم‌هایش، به نگاه گرم و گریزانش، به بوسه‌هایش، به تن تنبلش، به هوس بازیش، به صدایش که جاری می‌شد به همه مویرگ‌های تنم، به "جااان" گفتن قشنگش.... یادم باشد.... یادم باشد.... یادم نرود که تنها هستم... که دیگر او نیست و حتی نمی‌توانم منتظر باشم که برگردد...
یادم باشد هر آغازی پایانی دارد....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر