چندتا هدیه کوچک گرفته بودم برایش. میخواستم در دیدار بعدی بهش بدهم و قیافهاش را ببینم وقت گرفتن آنها. لبخند پهنی که رو صورت گربهایاش مینشیند. پر از شیطنت و راز و رمز. پر از پدرسوختگی، پر از مردونگی....
خب همه چی خراب شد... دیدار بعدی هیچ وقت نیامد. نتوانستم اعتماد کنم. دیدم دارم روانی میشوم. دارم پارانوئید میشوم. نمیتوانم به کسی که اینهمه دروغ گفته اعتماد کنم. همین و تمام.
گفتم من و تو آدمهای اشتباهی توی زندگی همیم. زور میزنیم به هم بچسبیم... ولی هیچ چیز مشترکی مارا به هم متصل نکرده به جز تنهاییمان که آن هم دیر یا زود توسط یک آدم درست پر میشود... آن وقت نمیدانم چه بلایی به سرمان میآید.
پیک را گفتم بیاید.نمیخواستم این هدیههای کوچک پیشم بماند. پیکی آمد و بسته را گرفت. داشت آدرس را بلند بلند میخواند که مطمئن شود... و من هم همراه او توی دلم میخواندم... من هم میخواستم مطمئن شوم... از رسیدن این آخرین حلقه پیوند ما به او.
پیکی رسید به جای حساس. به اسمش که روی آن کاغذ کوچک نوشته بودمش... آقای..... و دلم لرزید از شنیدنش. اولین بار بود نامش را از زبان یک غریبه شنیدم. چه آهنگ دلنوازی دارد هنوز برایم.... چرا؟ نمیدانم. فقط میدانم که دیگر کسی را به این نام صدا نخواهم کرد.
خب همه چی خراب شد... دیدار بعدی هیچ وقت نیامد. نتوانستم اعتماد کنم. دیدم دارم روانی میشوم. دارم پارانوئید میشوم. نمیتوانم به کسی که اینهمه دروغ گفته اعتماد کنم. همین و تمام.
گفتم من و تو آدمهای اشتباهی توی زندگی همیم. زور میزنیم به هم بچسبیم... ولی هیچ چیز مشترکی مارا به هم متصل نکرده به جز تنهاییمان که آن هم دیر یا زود توسط یک آدم درست پر میشود... آن وقت نمیدانم چه بلایی به سرمان میآید.
پیک را گفتم بیاید.نمیخواستم این هدیههای کوچک پیشم بماند. پیکی آمد و بسته را گرفت. داشت آدرس را بلند بلند میخواند که مطمئن شود... و من هم همراه او توی دلم میخواندم... من هم میخواستم مطمئن شوم... از رسیدن این آخرین حلقه پیوند ما به او.
پیکی رسید به جای حساس. به اسمش که روی آن کاغذ کوچک نوشته بودمش... آقای..... و دلم لرزید از شنیدنش. اولین بار بود نامش را از زبان یک غریبه شنیدم. چه آهنگ دلنوازی دارد هنوز برایم.... چرا؟ نمیدانم. فقط میدانم که دیگر کسی را به این نام صدا نخواهم کرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر