توی مجله «مرد روز» لینکی دیدم که نقاشیهای اروتیک ژاپن را گذاشته بود. نقاشیهای Kitagawa Utamaro و Katsushika Hokusa. اسم این دو نقاش ژاپنی را سرچ کنید و ببینید چه تصاویری ظاهر میشود. (البته مراقب باشید کسی کنارتان نباشد یا در محل کار نباشید) بله نقاشیهای تحریک کنندهای که دارند ذهن خوشتخیل نقاششان را لو میدهند. فانتزیهای سکسی زیبایی که در نهایت ظرافت و چیرهدستی، طراحی و رنگآمیزی شدهاند و شاید نگاه کردن به این نقاشیها از هزار تا فیلم پورنو محرکتر و هیجانانگیزتر باشد.
راستش نرفتم ببینم این دو نقاش واقعن کی هستند؟ چرا چنین نقاشیهایی کشیدهاند؟ اصلن موقع کشیدن اینها چه حسی داشتند؟ آیا چیزی هم مینوشتند تا احساسشان هم به مانند این تصاویر باقی بماند؟ برای که میکشیدند؟ آیا این تصاویر دارند تابوهای جنسی قرن 17 ژاپن نشان میدهند یا که در آن زمان دیدن چنین تصاویری معمول بوده؟
هزار تا سوال برایم پیش آمده اما یاد چیزی هم افتادم. خاطرهای از دوره نوجوانیام. دختر سیزده- چهارده سالهای که آشنایی جنسی اندکی داشت و تصوراتش از همخوابگی و لذت جنسی، از چند حس غریزی ناخودآگاه دوره بلوغ و صحنههای عاشقانه رمانهایی که میخوانده فراتر نمیرفت.
آن روزها اصلن نمیدانستم مرد و زن توی رختخواب دقیقن چه میکنند اما خوب بالاخره میدانستم یک کارهایی میکنند. من نه میتوانستم از کسی بپرسم (چون توی دوره ما این کارها مد نبود و هیچ نهادی از خانواده تا مدرسه به ما چیزی نمیگفتند) نه میتوانستم به منبعی دسترسی داشته باشم برای اینکه جواب سوالهایم را از آن تو در بیاورم. دوستانم هم در حد خودم میدانستند و حرف زدن با آنها فقط رد و بدل کردن سوالها و ابهامات بود. همین و بس.
پس تخیلم را به کار انداختم. الان درست یادم نمیآید که چه چیزی را تخیل میکردم. فقط میدانم نمیگذاشتم بی پاسخ بمانم. تخیل قوی من پاسخگوی نیاز من به دانستن بود و من هم که از کودکی دستی به نقاشی داشتم بیکار نمانده و تخیلاتم را با همان خودکار و کاغذ معمولی دم دست هرگاه که وقتی پیش میآمد میکشیدم. البته حواسم جمع بود کسی آنها را نبیند.
حالا نقاشیهایم چی بود؟ الان چند تصویر از آنها بیشتر در ذهنم نیست. تصاویر خودکاری بسیار سورئالی از چند پوزیشن سکس یک زن و مرد. زنی که پاهایش را باز کرده و مردی که دستش را گذاشته بین آنها. زنی که سینهای لیمویی دارد و مردی که هر دو را توی دستش گرفته و میچلاند. زنی که باسن برجستهای دارد و مردی که آنها را توی مشتش میفشارد.
جالب اینجاست که زنها توی نقاشی من برجستهتر بودند. از آنجایی که تصورم از آلت مردانه و اصولن واکنشهای محرک آنها تقریبن صفر بود نمیدانستم باید چطور میکشیدمشان. بنابراین دستهای مردها را میگذاشتم آنجایی از زنهای نقاشیهایم که به نظرم تحریکآمیز و هوس آلود بود. بین پاها، سینهها، باسن و....
چند بار فوران فانتزیهای سکسیام را به این شکل روی کاغذ خالی کردم و بعدش هم با ترس و لرز و احساس گناه، کاغذها را پاره پوره و نابود کردم. اما یک بارش را دلم نیامد. تصویرها خوب از کار درآمده بود. محرک بودند. باورشان کرده بودم.
نمیدانستم دقیقن چه میخواهم از این مردها و زنهای پریشان روی کاغذ. اما میخواستم که باشندو نمیخواستم دورشان بریزم. توی کیفم بود و با خودم میبردم مدرسه و میآوردم. نمیدانم چه شد که یک بار یکی از همشاگردیهای فضولم پیدایش کرد و با نگاه یک مچگیر بدجنس و لبخندی فاتحانه دستگیرم کرد. نقاشیها را به بچههای دیگر نشان داد. همه لب گزیدند، مسخرهام کردند و همچون یک بیمار رانده شده از درگاه الهی نگاهم کردند و من از خجالت میخواستم بروم زیر دنیا. شرم، چنان بر من مستولی شد که نه تنها دیگر اروتیک کشیدن را کنار گذاشتم بلکه تا مدتها دیگر نقاشی هم نمیکردم.
این خاطره برایم چنان تلخ و ناگوار بود که تا امروز فراموشش کرده بودم. بعد این همه سال دیدن این تصاویر مرا به یاد آن روز عوضی انداخت. فکر میکردم الان هم چیزی تغییر نکرده است. کسی که نگاه، تخیل و خواست جنسیاش را عریان، بیان کند توی هنرش، کتابش، حرفهاش یا هر جای دیگر.... قضاوت خواهد شد. بازی کردن با تابوهای یک جامعه اصلن شوخی بردار نیست و جرئت میخواهد. دلم برای به تصویر کشیدن فانتزیهای سکسیام -که حالا بعد گذشت سالها از بلوغ، بسیار پختهتر و متنوعتر هم شده- تنگ شده است. اما حالا باز هم باید بکشم و پنهان کنم؟ آیا اگر چنین چیزهایی بکشم دور و بریهایم سرزنشم نمیکنند؟ توی دلشان نمیگویند این دختر عقده جنسی دارد؟ مریض است؟ یا چی؟
راستش نرفتم ببینم این دو نقاش واقعن کی هستند؟ چرا چنین نقاشیهایی کشیدهاند؟ اصلن موقع کشیدن اینها چه حسی داشتند؟ آیا چیزی هم مینوشتند تا احساسشان هم به مانند این تصاویر باقی بماند؟ برای که میکشیدند؟ آیا این تصاویر دارند تابوهای جنسی قرن 17 ژاپن نشان میدهند یا که در آن زمان دیدن چنین تصاویری معمول بوده؟
هزار تا سوال برایم پیش آمده اما یاد چیزی هم افتادم. خاطرهای از دوره نوجوانیام. دختر سیزده- چهارده سالهای که آشنایی جنسی اندکی داشت و تصوراتش از همخوابگی و لذت جنسی، از چند حس غریزی ناخودآگاه دوره بلوغ و صحنههای عاشقانه رمانهایی که میخوانده فراتر نمیرفت.
آن روزها اصلن نمیدانستم مرد و زن توی رختخواب دقیقن چه میکنند اما خوب بالاخره میدانستم یک کارهایی میکنند. من نه میتوانستم از کسی بپرسم (چون توی دوره ما این کارها مد نبود و هیچ نهادی از خانواده تا مدرسه به ما چیزی نمیگفتند) نه میتوانستم به منبعی دسترسی داشته باشم برای اینکه جواب سوالهایم را از آن تو در بیاورم. دوستانم هم در حد خودم میدانستند و حرف زدن با آنها فقط رد و بدل کردن سوالها و ابهامات بود. همین و بس.
پس تخیلم را به کار انداختم. الان درست یادم نمیآید که چه چیزی را تخیل میکردم. فقط میدانم نمیگذاشتم بی پاسخ بمانم. تخیل قوی من پاسخگوی نیاز من به دانستن بود و من هم که از کودکی دستی به نقاشی داشتم بیکار نمانده و تخیلاتم را با همان خودکار و کاغذ معمولی دم دست هرگاه که وقتی پیش میآمد میکشیدم. البته حواسم جمع بود کسی آنها را نبیند.
حالا نقاشیهایم چی بود؟ الان چند تصویر از آنها بیشتر در ذهنم نیست. تصاویر خودکاری بسیار سورئالی از چند پوزیشن سکس یک زن و مرد. زنی که پاهایش را باز کرده و مردی که دستش را گذاشته بین آنها. زنی که سینهای لیمویی دارد و مردی که هر دو را توی دستش گرفته و میچلاند. زنی که باسن برجستهای دارد و مردی که آنها را توی مشتش میفشارد.
جالب اینجاست که زنها توی نقاشی من برجستهتر بودند. از آنجایی که تصورم از آلت مردانه و اصولن واکنشهای محرک آنها تقریبن صفر بود نمیدانستم باید چطور میکشیدمشان. بنابراین دستهای مردها را میگذاشتم آنجایی از زنهای نقاشیهایم که به نظرم تحریکآمیز و هوس آلود بود. بین پاها، سینهها، باسن و....
چند بار فوران فانتزیهای سکسیام را به این شکل روی کاغذ خالی کردم و بعدش هم با ترس و لرز و احساس گناه، کاغذها را پاره پوره و نابود کردم. اما یک بارش را دلم نیامد. تصویرها خوب از کار درآمده بود. محرک بودند. باورشان کرده بودم.
نمیدانستم دقیقن چه میخواهم از این مردها و زنهای پریشان روی کاغذ. اما میخواستم که باشندو نمیخواستم دورشان بریزم. توی کیفم بود و با خودم میبردم مدرسه و میآوردم. نمیدانم چه شد که یک بار یکی از همشاگردیهای فضولم پیدایش کرد و با نگاه یک مچگیر بدجنس و لبخندی فاتحانه دستگیرم کرد. نقاشیها را به بچههای دیگر نشان داد. همه لب گزیدند، مسخرهام کردند و همچون یک بیمار رانده شده از درگاه الهی نگاهم کردند و من از خجالت میخواستم بروم زیر دنیا. شرم، چنان بر من مستولی شد که نه تنها دیگر اروتیک کشیدن را کنار گذاشتم بلکه تا مدتها دیگر نقاشی هم نمیکردم.
این خاطره برایم چنان تلخ و ناگوار بود که تا امروز فراموشش کرده بودم. بعد این همه سال دیدن این تصاویر مرا به یاد آن روز عوضی انداخت. فکر میکردم الان هم چیزی تغییر نکرده است. کسی که نگاه، تخیل و خواست جنسیاش را عریان، بیان کند توی هنرش، کتابش، حرفهاش یا هر جای دیگر.... قضاوت خواهد شد. بازی کردن با تابوهای یک جامعه اصلن شوخی بردار نیست و جرئت میخواهد. دلم برای به تصویر کشیدن فانتزیهای سکسیام -که حالا بعد گذشت سالها از بلوغ، بسیار پختهتر و متنوعتر هم شده- تنگ شده است. اما حالا باز هم باید بکشم و پنهان کنم؟ آیا اگر چنین چیزهایی بکشم دور و بریهایم سرزنشم نمیکنند؟ توی دلشان نمیگویند این دختر عقده جنسی دارد؟ مریض است؟ یا چی؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر