لباسهایش با بقیه فرق دارد. معلوم است اهمیت میدهد به اینکه چه شکلی باشد. پالتوی بلند زمستانی. جلیقه قرمز خوش رنگ. پیراهن مردانه خوش دوخت ملیح. کت و شلوارهایش همیشه ست و اتو کشیده است. تمیزتر از آنچه انتظار داری در یک اداره دولتی ببینی. جای خالی ته ریش را با یک ریش پرفسوری که خیلی با نظم و ترتیب سفید شدهاند پر کرده. قد متوسط و چشمهای دونده تیز و نافذی دارد که وقتی نگاهت میکند ته وجودت را نشانه میگیرد. موقع صحبت کردن از موضع بالا و با اعتماد به نفسی بیش از حد انتظار حرف میزند. زل میزند بهت. سریع و صریح و سلیس و بی مکث و سکته حرف میزند و سر تکان دادنش موقع شنیدنت هم قشنگ است.... با بقیه مدیران هم رده خودش فرق دارد. دارد؟ یا چون شیفته این ظواهر شدهام در او تفاوتی عمیق با دیگران حس میکنم؟
گاهی چیزهایی از این در و آن در دربارهاش میشنوم که زیاد خوشایندم نیست. اینکه بد اخلاق است. خودش را به سیستم زهرماری که تویش کار میکند فروخته. نان به نرخ روز خور است و خیلی چیزهای دیگر.
چشمهایم را میبندم و "او"یی که در ذهن ساختهام را متصور میشوم از نو و این تصویر تازه را بهش میچسبانم... نه.... نمیتوانم به هم ریختن تجسم ذهنیام را تاب آورم. دیگر نمیخواهم دربارهاش چیزی بشنوم و احتمالن هیچ وقت فرصتی نخواهم داشت تا بفهمم کدام واقعیتر است. و اصلن اگر بفهمم آیا بهتر است یا نه؟
تصویر ذهنی من از آدمی که دلم را برده، باید که زیبا باشد. چرا؟ چون به من احساس امنیت و امید میدهد. چرا دنبال واقعیت میگردم بیخود و بیجهت؟ نمیدانم...
گاهی چیزهایی از این در و آن در دربارهاش میشنوم که زیاد خوشایندم نیست. اینکه بد اخلاق است. خودش را به سیستم زهرماری که تویش کار میکند فروخته. نان به نرخ روز خور است و خیلی چیزهای دیگر.
چشمهایم را میبندم و "او"یی که در ذهن ساختهام را متصور میشوم از نو و این تصویر تازه را بهش میچسبانم... نه.... نمیتوانم به هم ریختن تجسم ذهنیام را تاب آورم. دیگر نمیخواهم دربارهاش چیزی بشنوم و احتمالن هیچ وقت فرصتی نخواهم داشت تا بفهمم کدام واقعیتر است. و اصلن اگر بفهمم آیا بهتر است یا نه؟
تصویر ذهنی من از آدمی که دلم را برده، باید که زیبا باشد. چرا؟ چون به من احساس امنیت و امید میدهد. چرا دنبال واقعیت میگردم بیخود و بیجهت؟ نمیدانم...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر