پارسال اواخر بهار بود که دلم میخواست شیطونی کنم. دلم میخواست از تعهد چندین ساله رها شوم. لذت را تجربه کنم. میخواستم زندگی را از زاویه ای دیگر ببینم. از اینهمه عاقل بودن خسته بودم. از رعایت، از متین بودن، از خانمی، از نگفتن رازهای کثیف درون ذات آدمی... دلم هوس پرواز داشت اما هیچ برنامه و تصویر روشنی از آنچه میخواستم نداشتم. هیچی. باور کنید نمیخواستم خیانت کنم. نمیخواستم عذاب بکشم. اما از وضعیت کسالت بار و بیهیجان زندگیم هم خسته بودم.
با آقای میم گنده از طریق فیس بوک صاب مرده آشنا شدم. جزئیاتش را نمینویسم. چون لزومی ندارد. ولی حالا میفهمم که یک کلیک بی اهمیت چطور ممکن است آغاز دانلود یک طوفان در زندگیت باشد!
اولین بار بود بعد از سالها با مردی حرف میزدم و آقای عزیز خبر نداشت. آن اولها حتی از چت کردن با آقای میم گنده هم احساس عذاب وجدان داشتم. ولی نمیدانم چرا نمیتوانستم جلوی خودم را بگیرم. جذابیت عجیبی داشت. مثل مار بود. (اگر کسی برایم جذابیت جنسی داشته باشد برایم شبیه مار میشود.) شاید برای همین به او میم میگویم. ابتدای مار.
با آقای میم گنده از طریق فیس بوک صاب مرده آشنا شدم. جزئیاتش را نمینویسم. چون لزومی ندارد. ولی حالا میفهمم که یک کلیک بی اهمیت چطور ممکن است آغاز دانلود یک طوفان در زندگیت باشد!
اولین بار بود بعد از سالها با مردی حرف میزدم و آقای عزیز خبر نداشت. آن اولها حتی از چت کردن با آقای میم گنده هم احساس عذاب وجدان داشتم. ولی نمیدانم چرا نمیتوانستم جلوی خودم را بگیرم. جذابیت عجیبی داشت. مثل مار بود. (اگر کسی برایم جذابیت جنسی داشته باشد برایم شبیه مار میشود.) شاید برای همین به او میم میگویم. ابتدای مار.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر