۱۳۹۱ دی ۷, پنجشنبه

شیرفهم شدم

شب خوبی بود.
برای اولین بار یک چیزهایی را تجربه کردم. چه چیزهایی؟

مثلا خوابیدن با آدمی که بهش وابسته نیستی. عاشقش نشده‌ای. صبح که از خواب بلند می‌شوی نگران رفتن طرف نیستی. دلتنگش نمی‌شوی. حتی خوشحالی که می‌ره و تنهایی و خلوتت را بهت پس می‌ده. از بودن باهاش لذت می‌بری. الته نه لذت عاشقانه و کیف احساسی. جنسش از نوع لذت وقت گذرانی است. مجبور نیستی خیلی کارها را برای رضایت طرف انجام دهی. می‌توانی در سکس، خودخواه‌تر باشی. نگران قضاوتش درباره خودت و هیکلت و بوسیدن و حرارتی که به خرج می‌دهی نیستی. نگران سکس بعدی نیستی و اصلن نمی‌دانی آیا سکس دیگری در انتظار هست یا نه؟ او چیزی به تو بدهکار نیست. هیچ توضیحی، هیچ محبتی، هیچ هدیه‌ای... تو هم همینطور.... هیچ تعهدی، هیچ احساس و حرکت زورکی و هیچ آینده‌ای
.
سال پیش همین موقع‌ها بود که با خودم می‌گفتم چطوردو نفر می‌توانند بدون عشق همبسترشوند؟ اصلا مگر می‌شود؟ آن موقع هر چقدر هم که کسی سعی می‌کرد برایم توضیح دهد نمی‌فهمیدم. نمی‌خواستم باور کنم. ولی حالا هم می‌فهمم هم باور می‌کنم و حتی فکر می‌کنم خیلی هم خوب است. لااقل تا یک مقطعی زندگی من این شکلی است.

یک چیزهایی هست که فقط و فقط باید خودت تجربه‌اش کنی وگرنه کسی نمی‌تواند شیرفهمت کند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر