۱۳۹۲ تیر ۱۸, سه‌شنبه

مرگ در تهران

امروز رو به روی شمایلی بودم که مدت هاست در خیال به او عشق می‌ورزم
هیبت مردانه‌ای که از دیدگاه من صاحب اوج زیبایی و دلربایی بود... نه زیبایی به معنایی که مرسوم است نه زیبایی سینمایی و نه حتی تناسب زیباشناختی نه...
فقط کسانی که فیلم مرگ در ونیز ویسکنتی را دیده اند میدانند چه میگویم
و به مرگ رفتم ... نگاهش میکردم و او بی توحه حرف میزد و حتی مرا نمی‌دید... نمی‌دانست که چه فکرها با دیدنش به سراغم آمده و چقدر فلسفیده‌ام امروز ..
و چه شباهتی داشت به آن که من مدت‌هاست ستایشش میکنم
و چه اندوه بار است که می‌خواهی آن چه زیباست مال تو باشد و چه بدتر که وفتی اینطور می‌اندیشی نمی‌توانی آنکه دوست داری را داشته باشی و از آن فاجعه بار تر اینکه اگر هم به دستش آوری یا برایت تکراری و پیش پا افتاده می‌شود و یا تبدیل به کابوسی پر از درد و حزن...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر