نشستم توی اتوبوس و خلوت بودنش در آن وقت شب وسوسهام کرد عرق کشمشی که س بهم داده بود را همانطور داغ داغ امتحان کنم. چند قلپ خوردم. از زبان تا اعماق معده و رودهام سوخت. تلخ شدم. گیج خوردم. چشمهام خمار شد. اتوبوس هی شلوغ و شلوغتر میشد. غلاف کردم. بطری را گذاشتم توی کیفم. صدای موسیقی را زیاد کردم. گوشم داشت میترکید. قلبم نیز. همان جا فهمیدم ادا در نمیآورم. حالم جدی جدی خیلی بد است. فقط میخواستم برسم خانه تا بترکم. این مونس جان را بخورم و به سیگار پک بزنم تا دردهایم بیاید بیرون. بلکه خوب شوم.
رسیدم و بلافاصله شروع کردم. عرق را با لیموناد قاطی کردم و خوشبختانه تنها بودم. ناگهان با خودم رو راست شدم. روراستتر از همیشه و به طرز دهشتباری فهمیدم که چقدر کم آوردهام. چقدر کمش آوردهام. آقای عزیز را میگویم. هفت سال زمان کمی نیست برای بودن با کسی و اینکه فکر کنم بعد یک سال به راحتی فراموشش میکنم ابلهانه است. بنابراین همینطور که قلپ قلپ میخوردم سگهقهق زدم. ینی مثل سگ زوزه کشیدم از زور گریه و فکر کنم همسایهها هم شنیدند اما به جهنم.
وقتی توی بدترین شرایط عمرت تنها و تنها یاد یک نفر میافتی که هفت سال کنارت بود و حالا به خواست تو دیگر کنارت نیست یعنی.... یعنی تو یک ابله پر از تناقضی.
رسیدم و بلافاصله شروع کردم. عرق را با لیموناد قاطی کردم و خوشبختانه تنها بودم. ناگهان با خودم رو راست شدم. روراستتر از همیشه و به طرز دهشتباری فهمیدم که چقدر کم آوردهام. چقدر کمش آوردهام. آقای عزیز را میگویم. هفت سال زمان کمی نیست برای بودن با کسی و اینکه فکر کنم بعد یک سال به راحتی فراموشش میکنم ابلهانه است. بنابراین همینطور که قلپ قلپ میخوردم سگهقهق زدم. ینی مثل سگ زوزه کشیدم از زور گریه و فکر کنم همسایهها هم شنیدند اما به جهنم.
وقتی توی بدترین شرایط عمرت تنها و تنها یاد یک نفر میافتی که هفت سال کنارت بود و حالا به خواست تو دیگر کنارت نیست یعنی.... یعنی تو یک ابله پر از تناقضی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر