هبچ کس را ندارم که بهش زنگ بزنم. امروز صبح متوجه این مسئله شدهام. امروز صبح که به بدترین شکل ممکن آغاز شد. امروز که از خودم نامیدم. امروز که هرچه سعی کردم به خودم انرژی بدهم و مثبت باشم نشد. دلم میخواست گوشی را بردارم و مخاطبی را بگیرم که در دسترس باشد. در دسترس دلم باشد. کسی که هرچه خواستم بگویم بهش. کسی که برای گفتن شکستهایم به او کوچکترین پروایی نداشته باشم. کسی که غرورم را برایش زیر پا بگذارم.
ندارم همچین کسی. داشتم. حالا ندارم. نیست و این حقیقت، همین امروز صبح قبل رفتن سر کار و پس از یک شکست مفتضحانه در کاری که انگاری برای همه راحت است جز من برایم گران آمده. گوشی را خاموش کردم. یعنی آنقدر باهاش بازی کردم تا شارژش تمام شد. خاموشش کردم و بیخیالش شدم. خیلی وقت است که بیخیال گوشیم هستم. نه نگران دریافت پیامی هستم نه منتظر درآمدن صدایش... چه دغدغه کوچکی به نظر می آید.... هیچ وقت فکر نمیکردم به همچین چیزی فکر کنم حتی...
امروز فهمیدم بعد زمین خوردن، بعد شکستن، بعد خرابکاری وقتهایی که خیلیها خودشان را به ندیدن میزنند یا میخندند و یا تحقیرت میکنند باید به یکی زنگ زد... یا در اسرع وقت پرید بغلش و بغض را ترکاند... اما آن کس اگر نباشد، اگر نداشته باشیاش تنها به خوردن بغض و تظاهر به حال خوب اکتفا میکنی و پشت میز کار میچپی و ساعت را میشماری تا وقت رفتن به گوشه خلوتت بیاید و تنهاییات را بغل کنی...
ندارم همچین کسی. داشتم. حالا ندارم. نیست و این حقیقت، همین امروز صبح قبل رفتن سر کار و پس از یک شکست مفتضحانه در کاری که انگاری برای همه راحت است جز من برایم گران آمده. گوشی را خاموش کردم. یعنی آنقدر باهاش بازی کردم تا شارژش تمام شد. خاموشش کردم و بیخیالش شدم. خیلی وقت است که بیخیال گوشیم هستم. نه نگران دریافت پیامی هستم نه منتظر درآمدن صدایش... چه دغدغه کوچکی به نظر می آید.... هیچ وقت فکر نمیکردم به همچین چیزی فکر کنم حتی...
امروز فهمیدم بعد زمین خوردن، بعد شکستن، بعد خرابکاری وقتهایی که خیلیها خودشان را به ندیدن میزنند یا میخندند و یا تحقیرت میکنند باید به یکی زنگ زد... یا در اسرع وقت پرید بغلش و بغض را ترکاند... اما آن کس اگر نباشد، اگر نداشته باشیاش تنها به خوردن بغض و تظاهر به حال خوب اکتفا میکنی و پشت میز کار میچپی و ساعت را میشماری تا وقت رفتن به گوشه خلوتت بیاید و تنهاییات را بغل کنی...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر