سر و کله زدن با اشیا.... اشیائیی که تاریخی پشت سرشان دارند مرا میرهاند از روزمرگی زندگی. توی دورهای که همه چیز برایمان به غایت تکراری است و همه چیز به شکلی مبتذل، دم دستی و رو است و زمانهای که تمام ارزشهای تعریف شده گذشتمان را یکی یکی بلعیده، آدمها بیشتر و بیشتر دنبال اصالت میگردند. دنبال تاریخ، هویت. دنبال خودشان میگردند. توی شکلهای غریب اشیای دم دستی نیاکان ما چیزی از آنها و چیزی از ما نهفته است که به کاویدنشان می ارزد.
راستی ما همان گمشدگانی هستیم که میدانیم هیچگاه پیدا نخواهیم شد اما دست از تلاش بر نمیداریم. انگاری همه چیز در گذشته متوقف شده و ما تنها صور باسمهای زندگی در گذریم و به اندازه برگهایی که هر سال پاییز از درختها میریزند بیمعنا هستیم. انگاری آدمها قبلن اگر گم میشدند بالاخره یک روزی شبی جایی پیدا میشدند. اما حالا گم شدن، سرلوحه زندگی ماست و پیدا شدن را کسی به ما نیاموخته....
راستی ما همان گمشدگانی هستیم که میدانیم هیچگاه پیدا نخواهیم شد اما دست از تلاش بر نمیداریم. انگاری همه چیز در گذشته متوقف شده و ما تنها صور باسمهای زندگی در گذریم و به اندازه برگهایی که هر سال پاییز از درختها میریزند بیمعنا هستیم. انگاری آدمها قبلن اگر گم میشدند بالاخره یک روزی شبی جایی پیدا میشدند. اما حالا گم شدن، سرلوحه زندگی ماست و پیدا شدن را کسی به ما نیاموخته....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر