۱۳۹۳ مرداد ۳۱, جمعه

ورونیکای مثله شده تو رو به رویت نشسته

داشتیم درباره «زندگی دوگانه ورونیک» حرف می‌زدیم. آخر، یکی از کارهای جدی ما حرف زدن بود. آن هم درباره کتاب‌ها و فیلم‌ها و موسیقی. گفتم که این فیلم را خیلی دوست دارم. بدجوری باهاش احساس همذات پنداری می‌کنم. گفتی که تو برای من «ورونیکا» هستی. اصلن تو همانی... و من مانده بودم چه بگویم. ساکت شدم چون نمی‌خواستم فکر کنی زیاد مرا نشناخته‌ای.

تو مرا ورونیکایی می‌دیدی که همه را دوست داشت و همه دوستش داشتند، مردی عاشقش شده بود و تا کجا به دنبالش آمد. حالی روحانی و ضعفی عمیق توی وجودش داشت. نگاهش به آسمان بود  و در عشق به آواز، زندگی کرده بود و روی صحنه جان داد.

و من می‌خواستم بگویم که «ورونیک» را بیشتر می‌فهم. کسی که تنهایی را انتخاب می‌کند تا خودش را پیدا کند. کنجکاو نور و رنگ و صداهای غریب است و نگاهش همواره به زمین زیر پایش. همانی که سفتی زمین را بیشتر از عمق آسمان می‌فهمد. کسی که خودش عاشق می‌شود و به دنبال عشقش خطر می‌کند. کسی که وجود دارد برای زندگی کردن. زندگی او را انتخاب کرده و او زندگی را. عشق را لمس می‌کند و به آنچه می‌بیند باور دارد.

بله عزیز دل... تو می‌خواستی من آن باشم که نبودم. همیشه می‌خواستی لطافتی روحانی توی وجودم پیدا کنی. چیزی که واقعن نداشتم. هیچ وقت. اما باورم شده بود که دارم که آنم. وقتی که گفتم می‌خواهم بروم، می‌خواهم تنها باشم... وقتی که گفتم همه چیز تمام شده بین ما، نگاه ناباور تو می‌گفت که چیزی درون تو یا من یا منِِ ساخته تو شکسته.

گاهی یادمان می‌رود دیگران را آن طور که واقعن هستند بشناسیم نه آن طور که دوست داریم باشند. عزیز دل... ورونیکای مقدست را مثله کردم و تو این جنایت را بیش از رفتنم بر من نمی‌بخشی. اما ورونیکا هم روی صحنه اولین اجرایش قبل از مرگ، نتهای فالش بسیاری خواند....








پ.ن: زندگی دوگانه ورونیک، فیلمی از «کریشتف کیشلفسکی» فیلمساز برجسته لهستانی است که زندگی دو دختر (یا یک انسان با دو وجه متفاوت) به نام‌های ورونیک و ورونیکا را در دو کشور جداگانه و با دو زبان متفاوت نشان می‌دهد. موسیقی این فیلم بی نظیر است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر