۱۳۹۳ مهر ۷, دوشنبه

در حال و هوای همین حالا


وقتی بچه بودیم از برآورده شدن آرزوهای کوچکمان آنقدر خوشحال می‌شدیم که همه چیز را زیبا و شاد و پر از شعف می‌دیدیم. این شادی دنیای ما را «کامل» می‌کرد. آن وقت خوشبخت بودیم و به داشتن آن آرزوی کوچک دلمان خوش بود.

سال‌ها از کودکی من گذشته و مفهوم «کامل بودن خوشبختی» بی آنکه در زندگیم عمقی داشته باشد محو شد. باورم را به واژه کامل از دست داده‌ام و از هیچ چیز و هیچ کس انتظار کامل بودن ندارم. اما آن تمامیت خوشبختی و شعفی که بعضی وقت‌ها کودکیم را سرشار کرد حالا کجا رفته ؟ وقتی بچه‌ایم هر چیزی چه زود کامل می‌شود و تمام .... اما حالاچی؟ شاید تعریف ما از کامل بودن اشتباه است....

سی سال توی این دنیا بودم و حالا می‌خواهم کودکیم را دوباره بازیابم. می‌خواهم معنای کامل را توی ذهنم تغییر دهم. خوشبختی از الان تا ابدیت نیست. خوشبختی لحظه‌ایست که آنچه دوست دارم کنارم است و لحظه بعد هم ممکن است نباشد. لحظه نابی که شادی را در دستانم محکم گرفته‌ام باید بدانم که هر لحظه ممکن است از میان انگشتانم بریزد و دیگر نباشد.

لحظه‌های کوچکی که با دوستانم می‌خندم، منتظرم فلان روز با فلانی بروم تئاتر، مادرم زنگ می‌زند به من، میرزاقاسمی درست می‌کنم و میهمانم می‌گوید چه خوشمزه است، دستانم از هیجان وجودش در کنارم می‌لرزد، عمری را طی کردم که مال خودم بوده و تا وقتی زنده باشم هم مال خودم است، میو میوی یک گربه دلم را لبریز از عشق و غنج می‌کند، اول مهر آمده اما مجبور نیستم به مدرسه بروم و می‌توانم بنویسم، نگاه کنم، بخندم، گریه کنم و فکر کنم که الان... همین الان... این لحظه .... مال من بود یا هست ..... اما با این پیش شرط ذهنی که تا دقایقی دیگر نیست... دیگر وجود ندارد اما من باید به بودش فکر کنم نه به نبودش.

خیلی سخت است بزرگی کودکی را درون خودت دوباره پیدا کنی و یاد بگیری لذت‌هایت را کامل ببینی و به فردایش، به نبودش فکر نکنی.... سخت است اما می‌شود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر